چند روز پیش در صف نانوایی بودم. روز جمعه بود. و صف کمی شلوغ و پر ازدحام. پسر 4 ساله ام همراه من بود. به اقتضای سن و شرایط زمانه اش کمی بهانه گیر و شلوغ است. در صف نانوایی بهانه های مختلف می آورد. دوبار گفت بابا نان و وردار بریم! یک بار هم گفت بریم خونمون، دست آخر گفت تشنه ام و طلب آب کرد. گفتم الان نوبتمان می رسد و می رویم. آقایی قبل از من در صف بود. یک لحظه دیدم رفت بیرون از نانوایی. گفتم شاید کاری داشت رفت تا برگردد. بعد از چند لحظه بطری آب به دست برگشت و بطری را داد به پسرم. پسرم قبول نکرد. با صرار بطری آب را داد به من تا شاید از من قبول کند. و خودش کمی عقب تر ایستاد! خلاصه نوبت مان رسید و نان را گرفتیم و راهی منزل شدیم. پسرم پرسید بابا آقاهه چرا به من آب داد؟ دوستت بود؟ گفتم نه. غریبه بود. ولی آدم خوبی بود. الغرض: کاش همه ما می توانستیم نسبت به اطراف و اطرافیان خود به مانند این آقا بی تفاوت نباشیم. این همه صغری و کبری چیدم برای همین.
من کلی از آن آقای محترم تشکر کردم. و مطمئن هستم این حرکت ایشان تا ابد در ذهن من و شاید هم در ذهن پسر 4 ساله ام خواهد ماند.
تو نیکی کن و در دجله انداز - که ایزد دربیابانت دهد باز
درباره این سایت